قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

دلتنگی های جمعه 1

جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ

عالیجنابِ عشق! 

چرا غایبى هنوز؟!

یادِ تو قرنهاست که در جمعه حاضرست!

*

جمعه از راه رسید 

حالا برای عاشقی

ساعتت را کوک کن

خواب نمانی

*

بیا با هم روی این جمعه را کم کنیم

بیا برویم جایی

به دور از غم هایش

به دور از دلتنگی هایش

جایی که خبری از گوشه ی دنج و دمقش نباشد 

جایی که تو موهایت را به باد دهی

و من غرق عطر تنت باشم

دستانت را لمس کنمُ بگویم

دیدی جمعه؟

دیدی اینبار نتوانستی دلتنگیت را بر ما و عشقمان قالب کنی

و تو بخندیُ این جمعه بهترین جمعه یمان شود

*

بیا...!

میخواهم ببوسمت ؛ 

همه حواسشان به جمعه است ،،، 

*

حس دوست داشتنت روز تعطیل نمی شناسد

جمعه ها می شود تا خود ظهر خوابید

ولی من زودتر بیدار می شوم

تا به تو فکر کنم ...

جمعه ها یک عمر خوشبختی تمام است

از وقتی تو هستی ...

حس دوست داشتنت مثل طلوعی بی غروب است

که همیشه هست

همیشه می ماند...

جمعه ها 

یک روز تمام وقت دارم به تو و زیبایی هایت فکر کنم... 


حالا دیدی از روی ریاضی و حساب و منطق حرفی نمیزنم.

من رفتنم را پشت گوش که هیچ پشت کوه انداختم ...🌺

*

یک روز میان این عصرهای خسته

میهمان دلم می شوی

من برایت چای می ریزم

و تو لبخندهایت را توی چشمهایم ..

راستی ؟! 

حال عصرهای دلت خوب است ؟!!

عصرهای جمعه چطور عزیزم ؟؟؟

من که از بس چایی سرد تو را

ریختم خسته ام ...!

بیا برای یکبار با هم یک چایی داغ نوش جان کنیم ...!

*

پشت پرچین دلتنگی هایم 

نبض احساس می زند...

واژه واژه خواب های شیرین 

سرک می کشد...

کسی بغض های سردم را 

در گلوی خشکیده ی تقدیر می دمد...

دلشوره های دمادم

میان چشمهای تارم 

سوسو می زند...

امشب چشمهایم را به پرنده ی مهاجر خیالت دخیل بسته ام...

ای کاش اجابتم کند 

میان حبس دلتنگی هایم...

می شود بشکند بغض سرد تقدیرم؟!!!

میشود سهم این جمعه های دلگیر برای من 

برای تو 

دیگر انتظار نباشد ...؟😔

*

پشت پرچین نمیخواهد...!

تو باشی

خدا می‌شوم 

مالک شب‌های تو

روزهای جمعه نیز،

ساعتهای طولانی....

راه دیگری نمی‌شناسم

مستقیم

به خانه‌ات می‌آیم

تنت را می‌پرورم

و دنیا را

با دست‌های مهربان تو

می‌آفرینم

حتی خودم را


باز جای پنهان میخواهی ...؟

مهتاب . ش

.........

انگار،جمعه 

فرزندِناخواسته 

یا تو راهیِ هفته است

حتی پسوند خانوادگی اش را هم

از او گرفته اند،

پدرش شنبه اورا مرتد کرده

انداخته تهِ صف

و برادرانِ چند شنبه ها

همه ی بدنامی ها و گرفتاری ها را

 می اندازند گردنِ او

این خود درد بزرگیست برای جمعه.

جمعه را سرزنش نکنید...

جمعه را سرزنش نکنید.

یغما علیخانی

..........


پای حرف هایت به ایست

پای دوستت دارمی که گفتی

پای لحظات دو نفری تان 

 دو نفری مرورشان کنید.

نه خاطره ای شود برای جمعه های یک نفری!

نه خاطره ای شود و مثل زگیل بچسبد به لحظات و کنده نشود.

نه تصاویری که

هر لحظه به ملاقات چشمانت بیایند!

*

  باید کسی باشد که عطرش حواس جمعه را پرت کند؛ که صدایش ساعتِ ایستاده را بخواباند و دستانش تقویم را قلقلک بدهد؛ باید کسی باشد که ریاضی حالی اش نشود، فلسفه نفهمد،  به منطق قهقهه بزند؛ باید کسی باشد که مرا به مختصاتش گره بزند.

باید کسی که توئی بیایی و رفتنت را پشت گوشت بیندازی.

الناز

........


نازنین جانم.....همه ی روزهای هفته ام مال خودت....برایت شعر مینویسم ...قربان صدقه ات میروم ...دلتنگت میشوم ...خیالت را در آغوش میگیرم و گاهی خیلی کوتاه گلایه میکنم...که اندوه نبودنت حداقل دست از سر غروبهای جمعه ام بردارد...اما زهی خیال باطل...غروب جمعه که میشود... دلم به هوای تو میپرد...انگار انبوهی از پرندگان منزوی که انگار تمام عمرشان را کز کرده بودند در آشیانه و خیال پریدن نداشته اند هجوم می آورند بر سر سفره ی دل که چیزی جزنام مقدس تودرآن نیست....وعاشقانه بال میزنند....غصه ی آمدن و رفتنشان دلگیرم میکند...اما دلخوشم به غروب جمعه ایی دیگر که میدانم دوباره دلتنگت میشوم.......

*

جمعه ها را مینشینم لب حوض تا از ازدحام اجساد باده کرده ی ماهی ها بر روی تخت آب عکس بگیرم...جنازه های متعفن در انتظار قضاوت آفتاب بر تباهی پیکرشان تمام روز از مقابل دیدگانم کنار نمیروند زل زده اند در ته چشمهای من با همان چشمهای منتظر که گویا دست مرگ هم قادر به بستنشان نبوده است...تمام حجم دلتنگی هایم را در ازدحام برگهای فرو ریخته بر اجساد ماهی ها فراموش میکنم و به تو فکر میکنم که اینروزها در پیله ی تنهایی خود در انتظار پروانه شدن..دویدن عقربه های ساعت دیواری را دنبال میکنی...سهم من..سهم تو...از این جمعه های دلگیر چیزی جز انتظار نیست...انتظار برای ...

*

‍ ‍ ‍ ‍ ‍.


جمعه هارابایدپنهان شد...پشت شکاف یک پرچین درمزرعه ای دور دست...آنجا که دست دلتنگی ها به دامن بودنت نرسد...جایی که بشودساعتهای طولانی منتظرماند و به صدای ردشدن جمعه گوش کرد...

جمعه دستهای اندوه بلندند و دیواری کوتاهتر از دل آدمها پیدا نمیکند که بیاویزد از لب دیوار و مثل گلهای پیچک خودش را پهن کند روی روشنی چشمهای تو و بخواهد که با اشک چشمهایت بودنش را آبیاری کنی...

جمعه ها را باید فرار کرد..باید راهی شد حتی اگر شده با پای برهنه..و دور شد از اتاق زیر شیروانی که هر روز هفته اش بی تو برای خودش جمعه ای تمام عیارند.....

نازنینم......جایی برای پنهان شدن سراغ داری؟؟؟؟؟؟

ن.ر

........



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۲۹
م.ر م.س

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">