قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

عاشقانه 36

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ

‍ آفتاب پرید توی چمدانم که ؛ من هم می آیم ! 

آسمانم کجا بود ؟ 

مجبوری خودت را ریز ریز کنی ستاره شوی توی چشم های آنانکه دوستشان داری 


امروز ، 

از قلبم 

یک دسته پرنده کم شده 

به هیچ آسمانی اما 

اضافه نشده !!


رفتم ،

رفتی،

رفت...


بعد از این 

توی کاسه ی آب پشت سر مسافر ت 

شراب بریز !

او که باید  

می رود ...


لااقل 

جاده ها را مست کن ...

معصومه_صابر🍃🌸🍃

.........

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی /شادی خاطر اندوه گزارم نشدی



تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید/ با که گویم که چراغ شب تارم نشدی 



صدف خالی افتاده به ساحل بودم/چون گهرزینت آغوش وکنارم نشدی

 


بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز /برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی 


از جنون بایدم امروز گشایش طلبید /که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

  *

دارم سخنی با تو گفتن نتوانم


وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم



تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت


من مست چنانم که شنفتن نتوانم



شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه


گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم



چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار


گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم



دور از تو من سوخته در دامن شبها


چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم



فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ


چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم



ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم


دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کدکنی

........

به عشق نامه نوشتم ، چه نامهء خوبی

نوشته ام....که برایم همیشه محبوبی...


نوشته ام...که به عریانی ات قسم ، در من

- همان پری وش ِ اردیبهشت ِ محجوبی...


برای هر که ، نشانی ز عاشقی دارد..!!!

- بخوان ، دو خطّی از این نامهء قلمکوبی


به عشق نامه نوشتم ...نوشته ام...عشقم

- دروغ نیست...اگر گویمت : که مطلوبی


نوشته ام که اگر نیست با توام سرِ جنگ

- فقط ، به خاطر این...که...دلم نیآشوبی


نوشته ام ...که...کجایی؟!...بهارِ دامن سبز

- شنیده ام ، که به پاییز ِ زرد مغلوبی..!!!


چنان ، پرندهء ناخورده سنگ ، زمزمه کن

...نکرد باور ِ دشتم ، مترسک ِ چوبی...!!!


به عشق نامه نوشتم.... زمانه با ، دلِ تنگ

- چه سالها که گذشت وُ ، نمی کند خوبی!!


خبر رسید ، ز طوفانِ در خزان مانده.....!!!!

- غم ِ نهان شده در دل ، چه وقت می روبی...


به عشق ، نامه نوشتم....به دست آن نرسید..!!!

که پاره های دلم ، بُرد با خودش ، جوبی..!!!...

گویا_فیروزکوهی

.........

و قاف


حرف آخرعشق است!


آنجاکه 


نام کوچک من 


آغاز میشود...!

 "قیصرامین پور"

........

.



میترسم...

میترسم روزی به نبودت عادت کنم...

بی دست هایت،

به روال عادیِ زندگی برگردم...


ببینم 

مادرم به حاجتش که خوب شدنِ من بوده،

رسیده است و دارد...

نذرِ سفره ابوالفضلش را ادا می کند...

سرِ سجاده نماز به خدایش میگوید:

_گوش شیطون کر،

انگار از فکرِ دخترِ بیرون اومده...

........

.

میترسم...

میترسم بدموقع به یادت بیاورم...

زمانی که دستِ بچه هایم را گرفتم و به پارک میبرم...

و یکباره

 با چشم هایت برخورد کنم...

که محو تاب بازی دخترت شده ای...

بغض کنم و تو حواست نباشد...

دست به دهانم بگذارم و خفه خوان بگیرم...

تا اینکه دخترت را با اسم مورد علاقه ام صدا کنی...

بغضم بترکد و مثلِ همیشه حواست نباشد...


میترسم...

میترسم زخمت سر باز کند...

ببینمت

 به شکلی تصادفی در جایی که نمیدانم کجاست...

لحظه ای باز برای لحظه ای...

دلم بخواهد،

کاش پدر دخترت بودم...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۰۷
م.ر م.س

نظرات  (۱)

I am regular visitor, how are you everybody? This piece of
writing posted at this web page is actually fastidious.
پاسخ:
Hello...im ok...thank you

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">